پیش از من مریض ِ دیگری را ویزیت کردهای، بعد از من هم مریض ِ دیگری را میبینی... حالام را بد میکنی خانوم دکتر... حس ِ بدی دارم پیش ِ تو
دلداری دادن ِ کسی که کارش دلداری دادن باشد، حالام را بد میکند... این دلداری دیگر آرامام نمیکند...؛ آرامام نمیکنی دیگر
من يه مرد ِ احمق ِ قوي ِ خاکبرسرم
این بیدار شدنهای شبانهام دست توست، نمیتوانم، یا تو باید تماماش کنی یا من تمام شوم توی این تشنج و ترسهای هرشب... حال من خوب نخواهد شد
تو پادشاه ِ کابوس ِ شبهاي من، غرقام کردي در دريايي عميق، چطور غرق شدنیست، که هنوز باید باشم و ببینم؟ غرق کردنات هم یک جور با بیرحمی بود
روی جهنمِ خدا، بر زمین فرود آمدهایم؛ توی قلبهای امروزی جا برای بیش از یک نفر هست. خیلی بیشتر جا هست. تمام زمین برای تو، دخمه و آتش برای من
دیگر امشب، انگار، باید رفت... یک راهی را بروم اینبار که تهاش زخمزبان و نفرین و حسرت نباشد، یک راهی که تهاش یکی باشد، یکی باشد... همین